در گذر زمان

رونی از زندگیش مینویسد

در گذر زمان

رونی از زندگیش مینویسد

این روزا پسرکم خیلی یکدنده و لجباز شده.خیلی سعی میکنم دعواش نکنم  و سرش داد نزنم.ولی واقعا دود از گوشام بیرون میزنه اینجور وقتا. هر چند هر چه قد من سعه صدر نشون میدم اونم بهتر و درست تر رفتار میکنه.از بلبل زبونیش هرررر چی بگم کمه.یعنی میخوام قورتش بدم. صدای خیلی بانمکی هم داره.

مشغول رژیمم و نسبتا از خودم راضیم.دیگه راه زیادی نمونده تا اونی که میخوام.

شاید یه سفر بریم.نصف کاراش انجام شده و نصفش مونده.پس خونه ما کجاست؟؟؟؟ زندگیمون معلق شده انگار.

باز معتاد شدم به بی سی دی به قول وروجک.هی اخبار تکراری گوش میدم!

رونی از نو مینویسد.

بالاخره تونستم بنویسم.

اووووه.

اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی نوشتم به گمونم  اواخر آبان بود.هر چند اتفاقای خاصی هم نیفتاد.یه مدت به طرز عجیبی همه چی خوب بود.بعد یه هو  افتادیم رو دور بدبیاری.

از نوع کاری و غیر کاری.

این روزا خسته ام و معلق.ما از بعد از تولد پسرک همش دنبال خونه بودیم و هیچی به هیچی.البته کلا خیلی وسواسی و کمال گرا شدیم.اون خونه هایی که اون روزا یه نظرم خوب میومد رو الان اصلا قبول ندارم.خیلی درگیر شیکی و نوسازیش نیستیم.می خوام خوش نقشه باشه و ذو به فضای سبز که خب سخت پیدا میشه.

یه وقتایی هم میگم مگه خریم! همه پولامونو بدیم خونه.پس فردا که داعش حمله کرد ملک دو زار هم نمی ارزه و ارزشی نداره باید پول نقد داشته باشی و برداری و فرار! البته اینا اوهام شبانه است