در گذر زمان

رونی از زندگیش مینویسد

در گذر زمان

رونی از زندگیش مینویسد

رونی و نگرانی هاش

تو این مدت که ننوشتم جاری دار شدم.یک سفر به دبی رفتیم.اولین سقف خونه زده شد و ...

استرس بدی دارم.الان دارم آهنگ های اون دورانی رو گوش میدم که تازه با ساسا آشنا شده بودم.و همین جوری استرس میریزه تو جونم.

داشتم فکر میکردم اومدن پسرم به زندگیمون خیلی خوبیا داشته و مسلما اگه الان نداشتمش  و بچه دار نمیشدم از شدت ناراحتی در حال جنون بودم ولی اگه بخوام تو یه جمله بگم از لحظه ای که اومد تو زندگیم هیچ وقت اون آرامش و ریلکس بودن رو دیگه حس نکردم.ولی با همه اینا خدارو هزاران بار شکر برای بودنش و سلامتیش.بقیه اش مهم نیست.

منتظرم ساسا بیاد شهرزاد ببینیم.یکی از دلخوشی های این روزامه حیف که داره تموم میشه.یه حس دارم مثل زمان بچگی که یه هفته منتظر میموندیم ببینیم قسمت بعدی پرین و بابا لنگ دراز چی میشه.

در حال تهیه و تدارک کیک  و کوکی با تم سیبیلللل میباشم به مناسب روز پدر!

با خودم درگیرم.مضطربم.تونل زمان لازمم.حیف که وقتی مادر میشی نمیتونی حتی ثانیه ای چشماتو ببندی و به هیچی فکر نکنی.

حس میکنم تو سراشیبی زندگیم.میترسم.چه خوبه وبلاگستان مثل خونه ارواح میشه چه خوب که هیشکی اینجا رو نمیخونه و میتونم هذیون هامو بنویسم.




نظرات 1 + ارسال نظر
زن متاهل سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 14:33

سلام عزیزم
ممنون که آدرس گذاشتی دلم برای خودت نوشته هات تنگ شده بود
بیشتر بنویس آرام میشی نوشتن خوبه
زندگی همیناش قشنگه زمین هم مبارک یاد زمانی که خودمان زمین خریدیم و شروع به سختش کردیم افتادم
هیییی الان مردم دارن عشقش را میکنند میبینی دنیا چه طوریه؟باز خدا را شکر نفروختمش رهن دادم
شاد باشی پسرک را ببوس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.